Friday, May 08, 2009

برایم که داستانتان را میخواند
مچاله می شوم
تو روی تخت دراز کشیده ای
او کنار تخت زانومیزند
سینه های تومیان لب هایش
بند بند انگشتهایش پوست زیر سینه هایت را فشار می دهد
پنجه های پای تو ملافه ها را جمع می کند
چشم های نیمه باز تو
مکیدن های از سر عشق
کبودی های روی گردنت که با یخ هم پاک نمیشدند
و
ناله هایی که با شرم وقیحانه ای پاک بود

0 Comments:

Post a Comment

<< Home