برایم که داستانتان را میخواند
مچاله می شوم
تو روی تخت دراز کشیده ای
او کنار تخت زانومیزند
سینه های تومیان لب هایش
بند بند انگشتهایش پوست زیر سینه هایت را فشار می دهد
پنجه های پای تو ملافه ها را جمع می کند
چشم های نیمه باز تو
مکیدن های از سر عشق
کبودی های روی گردنت که با یخ هم پاک نمیشدند
و
ناله هایی که با شرم وقیحانه ای پاک بود
0 Comments:
Post a Comment
<< Home