Tuesday, August 11, 2009

شب ها که از راه های زیر زمینی این شهر بسوی اتاق تو روانه می شوم
سرم با چه سنگ هایی که نمی شکند
تنم به چه استخوان هایی که نمیخورد
پاهایم به چه ریشه های کهنه ای که گیر نمی کند
چشمم به چه گنج هایی که نمی افتد
شب ها که از راه های زیر زمینی این شهر بسوی اتاق تو روانه می شوم
موش های کور و کرم های لزج مرا دوست خودشان می دانند
و تو را دوست دارند
ومن برایشان هر شب داستان های عاشقانه ای میگویم
که روزی از زبان تو شنیده بودم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home