3
عزیزم
عشق تو از آنهایی نبود
که برای ندیدن بدی هایت
به آدم انگ کوری های احمقانه را بزنند
من از همیشه چشم هایم باز تر بود
در آن هنگام که دانسته جنگ را می باختم
در آن هنگام که تیغه ی شمشیر میان دست های تو را
میان سینه ام فروتر می بردم
من دچار آگاهانه ترین مرگ زمینم
که هیچ پایانی ندارد
1 Comments:
بی پایان
Post a Comment
<< Home