Sunday, August 08, 2010

-

من غول ِ تمام شده ی چراغ ِ جادوی تو ام
و می دانم که دست های نازک شده ات از ساییدن ِ این لعنتی چراغ
تاوان ِ گناهی نبود که جهنم ِ من تو را دچار اش کرد

Tuesday, August 03, 2010

زندگی از این که تورو از من پس گرفت خجالت نکشید ؟
یا شایدم من باید خجالت بکشم
آره تو رو داشتن و از دست دادن شرم آور تره

..

روی پله های برقی که به سمت ام می آمدند می دویدم
مثل ِ قزل آلایی که می خواهد تخم بگذارد و بمیرد