Saturday, February 26, 2011

بگذار کلمات زاده شوند تا از تو بگویم
بگذار خطور کنی به ذهن ِ کسی که آورنده است
بگذار خطور کنی به لک لک ِ ذهن آن کسی که تو به منقار اشی - کودک ِ لخت ِ آمدن ات
بگذار علت ِ نفس ِ ثانیه ی بعدی ام لای بقچه های پاک رهای آسمان شود
بگذار خطور کنی به ذهن ام در سال های بعد
وقتی که می خواهم به کسی که هنوز هم خواستن اش دیوانه ام می کند فکر کنم
نگو که مرا به خاطر ِ آنچه که هنوز ندیده بودی می خواستی
نگو که خواستن بخاطر ِ کور بودن است عزیزم
نگو که خواستن ات از سر ِ هنوز ندیدن ِ کریه ِ من بود؟
من غمگین تر از این می شوم
اگر به خاطر ِ پایی که هنوز نشکسته بود بدنبال ِ من می آمدی
نگو که در ِ بسته تنها با در زدن باز می شود؟
لگد هایت چه شد؟
این در شکستن می خواهد
نه باز شدن

ناقص تمام اش می کنم
انگار که هیچ نگفته ام
کلمات باید اختراع شوند
بالا نمی آورم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home