Saturday, December 05, 2009

16

درد دارم
آزارم می دهی
تو آزار دهنده ترین حقیقت برای منی
از یادم نمی روی
نمی خواهم بروی
فقط نمی خواهم تکرارت کنم
نمی خواهم میل خواستن ات را
عکس هایت را نمی خواهم برای نگاه کردن نگاهت
دست خط ات را هم
شکسته شکسته حرف می زنم
لکنت گرفته ام از بی رحمی ات
فاحشه ای شدم که هر شب آلت درد را میمکم
جنده گی می کنم با دوست داشتن تو و زندگی از یادم رفته است
نمیتوانم به کسی بگویم که بین ما چه گذشت
نمیتوانم تن ات را تعریف کنم
رسوایی به بار می آید
نمی توانم از نقص زندگی بگویم
جا مانده ام درلحظه ی روی تخت ِ من خوابیدن ات
گردن ات دوباره کبود می شود بی لب های من
تو دیگر نجات من نیستی در شب های ارضاء ِ مکرر
ناله های خلاصی از فسادت دیگر نمیپیچد در گوش من
خانه ما یکبار تنها ماند با من و تو
و حالا اگر کسی هم نداند لا اقل ما می دانیم که عجب فاحشه خانه ای ساختیم از آن آن روز
فساد ِ باشکوه ما پاک ناشدنیست
شکسته شکسته حرف می زنم
لکنت گرفته ام
فرشته های لخت روی پرده ی اتاق
در این جهنمی که من ساختم از هوای نبودن ات
تبدیل به جرزومه های فساد شده اند
تو را از دست داده ام
و جادوی سیاه هم اثر نکرد
رقص شمن ها بی اثر بود برای دوباره داشتن تو
من بیهوده ترین التماس زمینم
که در میان این سختی ها
که در میان دنیایی که به ندرت لبخند می زند
چیزی به سادگی تو را خواسته بودم