شب ها که از راه های زیر زمینی این شهر بسوی اتاق تو روانه می شوم
سرم با چه سنگ هایی که نمی شکند
تنم به چه استخوان هایی که نمیخورد
پاهایم به چه ریشه های کهنه ای که گیر نمی کند
چشمم به چه گنج هایی که نمی افتد
شب ها که از راه های زیر زمینی این شهر بسوی اتاق تو روانه می شوم
موش های کور و کرم های لزج مرا دوست خودشان می دانند
و تو را دوست دارند
ومن برایشان هر شب داستان های عاشقانه ای میگویم
که روزی از زبان تو شنیده بودم